درباره وبلاگ من غلام قمرم غير قمر هيچ مگو پيش من جز سخن شمع و شكر هيچ مگو آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان بسم الله الرحمن الرحيم ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت مانند مرده ای متحرک شدم، بیا می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر دنیا که هیچ، جرعه آبی که خورده ام بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم مولا شمار درد دلم بی نهایت است
حالا برای لحظه ای آرام می شوم (8) نمازم را قضا کرده تماشا کردنت ای ماه
من استغفار کردم از نگاه تو نمی دانم
برای من نگاه تو فقط مانند آن لحظه است
...و شاید من سر از کاخ عزیزی در می آوردم
واما بیتی در حاشیه این غزل:
مرا محروم کردی از خودت این داغ سنگین بود نظرات شما عزیزان: پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 23:50 :: نويسنده : سيد علي
![]() ![]() |